در نگاه اول این طور به نظر می رسد که پزشکان قاتل معمولا از قشری هستند که در زمینه علومی مثل جراحی قلب، مغز و اعصاب و ... تخصص گرفته باشند، اما واقعیت این است که پزشکان قاتل در هر لباس و با هر تخصصی که باشند می توانند روی انسان ها آزمایش کنند. در سال 1951 میلادی دکتر« آلبرت کلی من» که پزشک متخصص پوست بود، با نمونه های انسانی آزمایشگاهی، کاری را کرد که تا پیش از آن فقط در برخی از مخفوف ترین اردوگاه های کار اجباری دیده شده بود.
او زمانی که در زندان «هولمس برگ» در ایالت پنسیلوانیای آمریکا کار می کرد به فکرش رسید روی بیماری هایی که نوعی کرم حلقوی باعث آنها می شد تحقیق کند. او که حسابی اخلاق پزشکی را از یاد برده بود، برای این که جنایت های ریز و درشتش لو نرود، روی معتادان و زندانیانی که حبس های طولانی مدت داشتند یا بابت مصرف بیش از اندازه مواد مخدر گرفتار شده بودند، آزمایش می کرد. اگر تعداد این افراد کمتر می شد، او به ناچار داروهایش را روی کسانی آزمایش می کرد که به خاطر مشکل کوچکی وارد درمانگاه زندان شده بودند. او در طول این مدت روی نمونه های آزمایشگاهی اش، داروهایی را امتحان می کرد که در مراحل اولیه قرار داشته و برخی از آنها حتی اجازه امتحان شدن روی بدن انسان را هم نداشتند. با این وجود او مدارکی را جور کرده بود و با شرکت های بزرگ دارویی مکاتبه می کرد تا نشان دهد که داروهایشان روی نمونه های انسانی چه تاثیری می گذارد.
او برای 23 سال بدون هیچ مشکلی نتایج پژوهش های کثیفش را به این شرکت ها می فروخت. پزشک شیطانی از این راه برای خودش ثروت انبوهی جمع کرد و در عین حال باعث شد تا مسیر تولید برخی از این داروها نیز هموار شوند. تا سال ها کسی باور نمی کرد پزشکی که قرار بوده حافظ جان بیماران زندانی باشد، برای شان مشکلات جدی ایجاد می کرده است.
وقتی مدارکی علیه «کلی من» به دست آمد مشخص شد که دست کم چند صد بیمار زندانی روی دست دولت مانده که به بیماری های متعدد و بعضا لاعلاج مبتلا شده اند. مسمومیت شدید، تب خال و عفونت در استخوان پا تنها بخشی از بیماری هایی بود که مشخص شد تا آن زمان عده ای را گرفتار کرده است.
آزمایش ژاپن برای انتقام گیری از مخالفان 
«بخش 731» یکی از مخوف ترین آزمایشگاه های پزشکی تاریخ بود که در زمان جنگ جهانی دوم طراحی شد. پزشکان ارتش ژاپن با مجوز رسمی دولت با انجام آزمایش هایی وحشتناک، ضمن این که راهی برای درمان بیماری های غیرقابل علاج پیدا می کردند، کسانی را که به هر دلیلی از شرکت در جنگ طفره رفته و تمایلی به رو در رویی با دشمنان ژاپن نشان نداده بودند، مجازات می کردند.
این شیوه های کشتار به خاطر درگیری شدید ژاپن در جنگ، عمدتا به شکل گروهی انجام می شد. نظامیان ژاپنی، غیرنظامیانی را که برخلاف میل شان عمل کرده بودند، به شیوه خاصی قتل عام می کردند. یکی از این شیوه ها، آلوده کردن عده ای از حشرات به خصوص کک به ویروس طاعون بود. آنها این کک ها را نزدیک روستاهایی که اهالی شان از جنگ فراری بودند رها می کردند تا همه آنها را بکشند.
البته برای این که این بیمارهای خود ساخته را از دست ندهند و بتوانند با خیال راحت روی نمونه های انسانی مبتلا به یک بیماری ناشناخته و مرموز مطالعه کنند، گروهی از آنها را به بخش 731 در یکی از بیمارستان های مشهورشان منتقل کردند. در یکی از بزرگ ترین کشتارهایی که بر اثر رها کردن عامل طاعون در ژاپن رخ داد، تمام اهالی روستای مشهور «مانچریا» کشته شدند. پروژه بخش 731 که ظاهری کاملا قانونی داشت در سال 1931 میلادی تحت عنوان پروژه «پیشگیری از بیماری» به صورت ملی و سراسری اجرا می شد، اما از سال 1935 میلادی این پروژه به دست ارتش افتاد و به نظر می رسد که از همان زمان نیز به عنوان ابزاری برای کشتار مردم عادی استفاده شده است.
این پروژه مرگبار تا حدود 10 سال بعد همچنان ادامه داشت. حجم کشتارها در سال های پایانی پروژه «بخش 731» آن قدر زیاد شده بود که گفته می شد برای ادامه تحقیقات، روش قدیمی یعنی قرار دادن کک یا جانور آلوده به ویروس روی بدن افراد جواب نمی دهد، به همین دلیل خون کسانی را که می مردند گرفته و آن را به بدن افراد سالم تزریق می کردند. با این روش، پزشکان شیطانی می توانستند مراحل بیماری را از همان جایی که باعث مرگ شده بود دوباره بسنجند و زمان شان کمتر هدر می رفت.
وقتی مردم روستاها تعداد شان رو به کاهش رفت، پزشکان ژاپنی بدون این که خم به ابرو بیاورند، سراغ نمونه های انسانی دیگری رفتند. آنها محکومان به اعدام یا محکومان حبس های طویل المدت به خصوص کسانی که به دلایلی وارد درمانگاه زندان شده بودند را به ویروس های مورد علاقه شان مبتلا می کردند. این پروژه مخوف آرام آرام حالت زیرزمینی به خودش گرفت. در سال های پایانی، تعدادی از پزشکان «بخش 731» بخش هایی از ارگان های زنده بدن را که سالم هم بودند، از بدن محکومان بیرون آورده و مورد آزمایش قرار می دادند. در مواردی هم که آزمایش ها حالت ماجراجویانه پیدا می کرد، بخش هایی از اعضای سمت چپ بدن را جدا کرده و به سمت راست پیوند می زدند. ناگفته پیداست که این بخش از پروژه کاملا با شکست مواجه می شد.
عاقبت جنایتکاران ژاپن: بعد از ورود ارتش شوروی به ژاپن، کسانی که این پروژه های عجیب آدم کشی را راه انداخته بودند، محاکمه شدند. بنا بر نقشی که در این پروژه داشته و میزان کسانی که باعث مرگ شان شده بودند، هر کدام به دو تا 25 سال کار اجباری محکوم شدند. از آنجا که همه نمونه های آزمایشی جان باخته بودند، بعد از سال ها تنها یک نفر از کسانی که در آن آزمایش ها به عنوان موش آزمایشگاهی شرکت داشتند، شناسایی شد. او سال ها در مرکز بیماران روانی تحت درمان بود و هیچ وقت نتوانست خاطره آن آزمایش های تلخ را از ذهنش دور کند. او به خاطر تجربه های خاصی که داشت در یک مرکز تحقیقاتی پزشکی در ژاپن به عنوان مشاور کار می کرد.
آزمایشگاهی به وسعت مدرسه در کانادا
سال ها پیش مدارسی در کانادا تاسیس شدند که در ظاهر کارشان آموزش خواندن و نوشتن به کودکان سرخپوستان کانادایی یا بقیه بومی هایی بود که از ابتدا در این کشور زندگی می کردند اما در اصل، اتفاق دیگری پشت دیوارهای سیمانی این مدارس در جریان بود. در این مدرسه ها که به صورت شبانه روزی اداره می شدند، بچه ها از سه سالگی از والدین شان جدا شده و تحت آزمایش های مختلف پزشکی قرار می گرفتند.
این بچه های بیچاره در حوالی سال های 1940 میلادی تحت آزمایش های عجیبی بی رحمانه و غیر اخلاقی قرار گرفته بودند که تا پیش از آن نظیری نداشتند. بخشی از این آزمایش ها ربطی به آزمایش های معمول پزشکی نداشتند و صرفا به خاطر حس کنجکاوی پزشکان طراحی شده بودند.
یکی از این پرسش هایی که باعث شده بود تا بچه های بیچاره تحت آزمایش های عجیب قرار بگیرند، پی بردن به ساختارهای ژنتیکی اقوام بومی کانادا بود. آنها می خواستند بدانند ادعای بومی هایی که می گویند به دنیای غیب دسترسی دارند، چقدر واقعی است. به همین دلیل بچه های بیچاره را آزمایش می کردند تا متوجه شوند «حس ششم» در آنها چقدر خوب کار می کند. این طور که در اسناد به جا مانده از آن مدرسه دیده می شود، 50 نفر از بچه ها صرفا برای همین یک آزمایش در نظر گرفته شده بودند. از آنجا که بچه ها در مدرسه شبانه روزی تنها بوده و بزرگ تری بالای سرشان نبود، پزشکان بدون هیچ دردسری آنها را به گروه های مختلف تقسیم بندی کرده و آزمایش های مختلفی انجام می دادند.
یک گروه دیگر از بچه های شش تا 20 ساله بومی که در این مدرسه نگهداری می شدند در یک برنامه آزمایشی ویژه شرکت داده شدند تا «قدرت پیشگویی»شان مورد بررسی قرار بگیرد. در این آزمایش ویژه، کارت هایی با نوشته ها یا اشکال متفاوت روبروی شان قرار می گرفت و از آنها خواسته می شد حدس بزنند که پشت کارت ها چه چیزی نوشته شده است. نتایجی که در نهایت به دست آمد نشان می داد که این بچه ها لزوما هیچ قدرت پیشگویی خاصی ندارند و اگر جوابی را درست بر زبان آورده اند، صرفا به خاطر شانس و اقبال بوده است. در سال 2013 میلادی برای اولین بار اسنادی از «گرسنگی کشیدن» بچه های بومی در مدرسه های شبانه روزی منتشر شد که نشان می داد این کار از روی عمد و با هدف بررسی واکنش بدن این بچه ها صورت پذیرفته است. گزارشی که آن زمان منتشر شده نشان می دهد که بیشتر از نیمی از این دانش آموزان بر اثر کمبود مواد خوراکی کشته شده بودند. این احتمالا بخشی از برنامه ای بوده که می خواست تا نسل این گروه از بومی ها را منقرض کرده یا تعدادشان را کمتر کند.
سرنوشت این آزمایش
این رسوایی آن قدر جدی و مهم بود که در نهایت باعث شد نخست وزیر وقت کانادا از رخ دادن این آزمایش های عجیب عذرخواهی کند. گفته می شد در این کلاس ها که تا سال 1996 میلادی دایر بوده، بیشتر از 150 هزار دانش آموز شرکت کرده بودند.