آقاي تیموری که فردی خوشفکر و منظم بود، سریع انار را گرفت و آن را دان کرد و به بچهها گفت همه لیوانهايشان را آماده کنند، به هر نفر دو یا سه دانه انار داد و گفت: «بچهها خدا رسوند؛ اینم میوه شب یلدا!»
آن روز شاید کمتر کسی فکر میکرد که چند شب دیگر شب یلدا است، به همین خاطر چون امکانات نگهداری نداشتیم، تقریباً همه بچههای آسایشگاه انارشون را خوردند، بجز دو تا از بچههای یزد که یکی از آنها سرما خورده بود و بدحال بود و میلش نمیکشید.
انگار دنیا را به ما دادند. همین که مزه دهان بچهها عوض شد خیلی خوشحال شدن و همه با هم میگفتند: «فردا به بقیه آسایشگاهها میگیم که ما شب یلدا گرفتیم و قسممون راسته که میوه خوردیم.» البته آن شب بچهها نهایت استفاده را هم کردند و نمازهای قضا بجا آوردند، قرآن ختم کردند و فال حافظ گرفتند.
تمام ما که ز پروانهها نشان داریم برای سینه زدن تا سحر توان داریم...
*محمود نانکلی از رزمندههای دوران دفاع مقدس در آسایشگاه 2 قاطع 2 کمپ 9 رمادیه عراق