شوک الکتریکی در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری تنها یکی از شکنجههای زجرآور و دردناک بر تن نحیف «رضوانه دباغ» ۱۴ساله بود.
به گزارش سرویس وبگردی سازمان صدا وسیما او را به جرم اینکه فقط چند اعلامیه امامخمینی(ره) را نوشته بود به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و در مقابل چشمان مادرش مرضیه دباغ (حدیدچی) که از مبارزان شجاع و انقلابی بود، به نحو بسیار بدی شکنجه کردند. همراه با رضوانه دباغ، روایتهایی از شکنجههای ساواک در کمیته مشترک خرابکاری را مرور میکنیم.
شکنجه دختر برای اعتراف گرفتن از مادر
حیله کثیف
مادر انواع شکنجههای جسمی را تحمل کرده بود، از خاموش کردن سیگار روی بدنش گرفته تا نشاندن روی صندلی برقی، کلاه مسی و... آنقدر شکنجه شده بود که زخمهای بدنش عفونت پیدا کرده بود اما شنیدن فریادهای من زیر شکنجه ساواک، برای او سخت و غیرقابلتحمل بود. در خاطرات مادر هم میشنویم که از این کار ساواک بهعنوان «حیله کثیف» یاد میکند. شب تا صبح شکنجه شدم و صدای ضجههای من به گوش مادر میرسید. آنقدر برای مادر سخت بود که به التماس کردن افتاد. به در و دیوار میکوبیده و میگفته: «رضوانه کاری نکرده، بیایید من را شکنجه کنید.»
مادرم توان ایستادن نداشت
ساواک میخواست مادرم را به حرف بیاورد که البته موفق نشد. بعد از شکنجههای فراوان، من را به بیمارستان بردند. حدود ۱۰یا ۱۲روز بعد به زندان قصر منتقل کردند و آنجا بود که مادرم را در سلول دیدم و متوجه شدم که در اثر شکنجههای فراوان توان ایستادن ندارد. ساواک از هر راهی برای شکنجه جسمی و روحی مادر استفاده میکرد اما او زنی بسیار قوی و مقاوم بود. آنجا خیلی آرام از من دلجویی میکرد و نوازشم میکرد و بهطوری که صدای ما شنیده نشود با من صحبت میکرد.
دعا در حق زندانبانها
وقتی مرا با جسم نیمهجان به سلول مادر میآورند، یکی از سربازها چند حبه قند و خوشه کوچکی انگور را به داخل پرت میکند و به مادرم میگوید: «خانم، اینها را به دخترت بده خیلی رنگ پریده شده و پاهایش روی زمین کشیده میشود. شاید کمی به دردش بخورد.» مادر به آن سرباز میگوید:« برایت دعا میکنم.» او هم پاسخ میدهد که اگر بلدی دعا کنی برای خودت دعا کن که از اینجا نجات پیدا کنی!
رها کردن موش در سلول زندانیان
یکی از کارهای کثیف آنها رها کردن چند موش درسلول ما بود. من در آن شرایط شکنجه شدید و بعد از آن چیز زیادی به یاد نداشتم. مادرم در کتاب خاطراتش نقل میکند که «دخترم (رضوانه) میترسید و وحشت میکرد و خودش را به من میچسباند و میگریست. تا صبح موشها در وسط سلول جولان میدادند و از در و دیوار بالا و پایین میرفتند. در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری میدادم ولی بهدلیل ترس از میکروفنهای کار گذاشته شده و شنیدن حرفهایمان، پتو را به سر میکشیدیم و به بهانه خوابیدن،در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت میکردم.»
مادر و دختر پتویی
مادرم در کتاب خاطراتش مبارزات و روزهای زندان را روایت کردهاست. یکی از خاطرات، مربوط به حجاب گرفتن من و مادرم در زندان است: «مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلقآویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب ـ نماد زن مومن و مسلمان ـ و شکستن روحیه ما بود، از اینرو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و بهجای چادر استفاده میکردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای مأموران خیلی تعجبآور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا میکردند.»
بانوی مبارز؛ نخستین فرمانده سپاه غرب
منبع : همشهری آنلاین