پیرمرد به سراغ آقا مهدی آمد با او روبوسی کرد و کنارش نشست، خواسته اش را در گوش آقا مهدی گفت، رنگ از رخسار فرمانده پرید...
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری صدا و سیما؛ آقا مهدی خواست راه بیفتد که پیرمردی به سراغش آمد. با او روبوسی کرد و کنارش نشست و خواسته اش را در گوش آقا مهدی گفت. رنگ از رخسار فرمانده پرید. خیلی زود گفت: نه پدر جان! نه! پیرمرد اصرار کرد و او نپذیرفت. از پیرمرد اصرار و از او انکار. خواسته ی پیر مرد چه بود؟ پیرمرد می خواست برای تبرک دست و پای فرمانده دوست داشتنی لشکرشان را ببوسد ،اما آقا مهدی ته دلش ناراحت بود و می خواست به هر طریقی از گیر پیرمرد رهایی یابد و رهایی یافت.