پخش زنده
امروز: -
همزمان به مناسبت سی و ششمین سالگرد ارتحال امام راحل، تعدادی از شاعران مطرح کشور سرودههای خود را در وصف امام راحل منتشر کردند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صداوسیما جمعی شاعران کشور در سی و ششمین سالگرد ارتحال امام راحل جدید ترین سروده های خود را منتشر کردند.

ناصر فیض شاعر آیینی کشورمان در جدیدترین سروده خود امام راحل را اینگونه توصیف کرد:
ای به نزد مرواجان خرد، عقل باریک بین و دور اندیش
جان مشتاق را بهایی نیست، گر نباشد جهان تو در پیش
شد به زنجیرِ پای مردی تو، دسته دسته ددان شیطان کیش
خویش اهریمنان شدند بدان، سوی یزدان درآمدی از خویش
شد به رفتار مردمیت عیان، مکر نامردمان نادرویش
بهمن آمد به بانگ نوشا نوش، رفت از دل عذاب نیشانیش
دشمنان را گسسته از بنیان، هر کجا ملتی نبوده به پریش
هر زمان بست دل به عشق و امید، شد رها جان خسته از تشویش
نام و یاد تو تا جهان باقیست، میدرخشد به صبح پیشانیش
***
«مصطفی محدثی خراسانی» در جدیدترین شعر خود از حال و هوای روز وفات امام خمینی (ره) گفت:
آن روز گدازه دلم را دیدم، خاکستر تازه دلم را دیدم
وقتی که به روی دوش مردم میرفت، تشییع جنازه دلم را دیدم
رسید از قله خورشید مردی که در قامت شکوه حیدری داشت
به جان خدمتگزار امتش بود، بزرگی که مقام رهبری داد
رسید و کاروان را با خودش خورد به سمت روشناییهای فردا
طلوع فجر از بام ولایت جهان خسته را تاب و توان داد
صفای باطن آن پیر برنا، زمین را رنگ و بوی آسمان داد
دوباره عطر گلبانگ محمد به بام قرن در پرواز آمد
شکوه و شوکت تاریخ اسلام به دین پاک احمد، باز آمد
امانت را امین آمد علمدار اگر این کاروان یار خمینیست
جهان از انتظار نور روشن جهان امروز بیدار خمینیست
***
همچنین یوسف علی میرشکاک یکی از قدیمیترین شعرهای خود را با نام «حیدرکشته شد» باردیگر بازخوانی کرد:
سر برآرای خصم کافرکیش حیدر کشته شد
معنی انا فتحنا سرّ اکبر کشته شد
صاحب معراج یعنی مصطفی منبر سپرد
مرتضی صاحب لوای فتح خیبر کشته شد
گر حسن را زیر خواهی دادای فرزند هند
گاه شد، چون صاحب تیغ دو پیکر کشته شد
زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین
یا حسین آیا کسی جز تو مکرر کشته شد
آفتاب دین احمد، جانشین بوتراب
بر سر حق سدر سبز سایه گستر کشته شد
کهف کاف آخرین فرزند صدق مصطفی
شهپر جبریل اسماعیل هاجر کشته شد
لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
روز خندق پیش چشم خیل کافر کشته شد
خاک بر سر کن الا شرق حقیقت همعنان
باختر پیوند شادی کن که خاور کشته شد
«دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما»
بشنو این میراجل خورشید را از ما مگیر
آفتاب غیرت توحید را از ما مگیر
مرجع ما ملجاء ما تیغ ما تمهید ماست
تا رسد مهدی به ما، تمهید را از ما مگیر
زندگی ما را ببخش ارزانکه بویحیاستی
دیده صد یحیی ازو تعمید را از ما مگیر
سرکشی کن گرنه اندر مهد عقلیای ملک
عشق را، امداد بیتمدید را از ما مگیر
درد دین مصطفی داری اگر، تأخیر کن
یا بگو با حق که این توحید را از ما مگیر
خبرگان بیشبهه یعنی معنی روح خدا
یا قیوم این قوم با تأکید را از ما مگیر
سید صندید، صاحب مسند تفرید شد
این امیر عرصه تجرید را از ما مگیر
جانشین میرصاحب افسر گردون رسید
دل قوی دارید این موسائیان هارون رسید
خود سلام چیست جز ترک سلامت داشتن
سینه عریان پیش شمشیر ملامت داشتن
ترک نفس فتنهجو گفتن به تایید ولی
رو به فرزند پیمبر کرده بیعت داشتن
همچو احمد یادگار آن امام از این امام
امر پذرفتن به صدق دل اطاعت داشتنای مرایی صدق دل پیش آر و درد دین،
که من میندارم با خسان گوش نصیحت داشتن
رو به پیشانی منازای مدعی کز سجدهات
در نیابم جز منافق را علامت داشتن
گر نفرماید مرا حید که بنویسای جهول
کی جنونم را بود تاب عبارت داشتن
داند آنکو خود امیر ماست امروزای عنود
نیست این دیوانه را با مدح عادت داشتن
یوسف اندر چاه عسرت گریه حیدر شنید
بشنو از با توست پروانه قیامت داشتن.
دین احمد برگزیده فارغ از اندیشه باش
با علی همراه اگر هستی ملامت پیشه باش
هر که بیرون ماند از امّت بلایی دیگر است
هر که تنها رفت، گو رو، بینوایی دیگر است
داند آنکو در خرابات مغان فرد آمده است
بر سر ما سایه روح خدایی دیگر است
درد دین را اقتدا گر میکنی، نک مرد دین
ورنه در بازار دنیا مقتدایی دیگر است
مقتدایی کش تو بهتر میشناسی از پدر
آنکه در خط تو زو هر دم خطایی دیگر است
جز هوای دین و دنیای همین مردم، به حق
باطل است اندر سر هر کس هوایی دیگر است
بیم شرق کافر اندر سر که دارد، پیش ما
شرق همچون غرب ویران روستایی دیگر است
روز هیجا! هر که را تردید بردارد ز جا
خصم را یاریگر بیدست و پایی دیگر است
اهل وحدت را نباشد فکر فردا داشتن
چند ازین فردا؟ که فردا کربلایی دیگر است
خواب مصر مرگ خونین مرا تعبیر کرد
آنکه خندان گفت: یوسف را بهایی دیگر است؟
مژده ایدل میتپی آخر به خون خویشتن
میرسی روزی که به پاداش جنون خویشتنای جنون گل کن که پیشانی نبندد راه من
زلف در قحط پریشانی نبندد راه من
یا مرا بردار و در آیینه زندانی مخواه
یا بگو دیوار حیرانی نبندد راه من
با خسان تا کی تواضع پیشه باشمای جنون
حیلتی تا نان و نادانی نبندد راه من
عشق تا بر دار میخواهد مرا منصور وار
عقل کارافزا به ویرانی نبندد راه من
گر نهم پا از صراط حق برون، دانم کسی
جز همین میرخراسانی نبندد راه من
هر که از حیدر ادب دارد مجابم میکند
ور نه آداب مسلمانی نبندد راه من
فاش میگویم پس از روح خدا،ای مقتدا
جز تو تمهیدی و برهانی نبندد راه من
با همین آلوده دامانی هزاران دیو دین
تا تویی حرز سلیمانی، نبندد راه من
تا مرا رایات احمد، رو به رحمان میبرد
فتنه آیات شیطانی نبندد راه من
بیعتم را تا نگردانم به خون خویش رنگ
هستمای رهبر به سودای تو نادرویش رنگ
یک دو شاعر شعر خود را فقه اکبر کردهاند
حظ نفس خویش را با حق برابر کردهاند
خام ریشی چند گرد خود فراهم یافته
پارگین خویش را تسنیم و کوثر کردهاند
کیستند این بوالحکم کیشان که با نفی رسول
اختیار مذهب بوجهل کافر کردهاند
زلهای از خوان خبث بولهب برداشته
قبض و بسطی خوانده انکار پیمبر کردهاند
غافلند آیا که امّت بیعتی عماروش
با کسی کش گفت روحالله برادر، کردهاند
مرگ آنان باد کز اثبات شدن مصطفی
قصد نفی ذوالفقار و دست حیدر کرداند
ما گرفتار عزای آنکه اندر ماتمش
ساکنان سدره، صد ره خاک بر سر کردهاند
وین خوارج بار دیگر زهد خشک خویش را
از تف خون امام شیعیانتر کردهاند
حبّذا وقت قلندر پیشه مردانی که فرق
غرق خون در ماتم عظمای رهبر کردهاند
شیعه سر بردار هنگام کف پوشیدن است
غرق خون گل کن بهار رنگ در جوشیدن است
چشم وا کردیم، رنگی از بهار آموختیم
شد فراهم گوش، آواز هزار آموختیم
فتنه آخر زمان رنگی به روی ما شکست
تا ز چشم یار درس انتظار آموختیم
در تکاپوی سراغ بینشان معشوق خویش
جادهها خواندیم و غوغای غبار آموختیم
خاک دامنگیر غربت بود و داغ بیکسی
سایه زلف بتان دیدیم و کار آموختیم
جز پریشانی که دارد فکر سامان یافتن
سیر بخت خود زد وضع روزگار آموختیم
عشق محرومان به بازارت خریداری نیافت
سوختیم و معنی شمع مزار آموختیم
جز جنون ما به غیرت دستگیر ما نبود
هرکرا سود و زیان در کوی یار آموختیم
گر نداری درد درویشان بدیشان رو مکن
زین فناکیشان من و منصور دار آموختیم
پرسش ما بیدلان را پاسخی با کس نبود
بیکسی نالهای در کوهسار آموختیم
«حیرت آهنگم چه میپرسی زبان راز من
گوش بر آیینه نه تا بشنوی آواز من»
***
علیرضا قزوه در قطعه شعری امام راحل را اینگونه توصیف کرد:
پیوسته مرگ پیش نگاهش چو عید بود، نامش سپید باد که راهش سپید بود
هم قفل شوم وحشت شب را شکست و هم دروازه بهشت خدا را کلید بود
هم آن شگفت گوشه چشمی به تاک داشت هم سایهای برای درختان بید بود
عرفان عاشقانه عینالقضاتیاش شیرازه بند لمعه شیخ شهید بود
آن مرد پیش از آنکه بیاید به عرش رفت آن مرد پیش از آنکه بمیرد، شهید بود