پخش زنده
امروز: -
«فرشتهای در تنگنای اسارت»، امشب از ساعت ۲۱:۴۵ تا ۲۲:۰۰ از رادیو ایران پخش میشود.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما، معاون صدای سازمان صداوسیما در گفتوگو با شبکه رادیویی ایران، از سختیهای روزهای اسارت و ستون استواری به نام حاجآقا ابوترابی سخن گفت، مردی که به تعبیر او، «فرشتهای در تنگنای اسارت» است.
علی بخشی زاده، با یادآوری نخستین روزهای آزادی اسرا به ایران گفت: «۲۶ مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن است. در این روز اولین گروه از آزادگان بعد از ده تا دوازده سال به میهن عزیز آمدند. عراق اوایل جنگ مدنظر نداشت که اسرا را زیاد نگه دارد، اما روایتهای عجیب و غریبی هست، از لحظه اسارت گرفته تا شهادت همکارانم بعد از عملیات فتح خرمشهر. در آن عملیات ۲۲ هزار و ۵۰۰ اسیر عراقی گرفته شد و در عملیات فتحالمبین هم ۱۸ هزار و اندی. در مجموع این دو عملیات ۴۰ هزار نفر از ارتش بعث اسیر شدند. اما پیش از فتحالمبین، اسرا در جبههها اعدام صحرایی میشدند. در صحنه اسارت حدود هزار آزاده شهید شدند، به دلیل بیماری، شکنجه، بیآبی و در اوج تنهایی و غربت. اما خدا را شکر، عزت مردم ایران حفظ شد و چند مکاتبه جواب داد و نخستین تبادلات اسرا آغاز شد.»
وی در ادامه با اشاره به جایگاه مرحوم حاج آقای ابوترابی گفت: «او برای ما ستون صبر و شکیبایی بود. یاد و نام حاج آقای ابوترابی هدیه الهی به همه آزادگان بود، در حد یک فرشته، به تمام معنا فرشته در تنگنای اسارت. حاجآقا حتی روی جزئیترین رفتارش فکر میکرد. یکبار از او پرسیدم بزرگترین گناه کبیره چیست؟ در حالی که کتاب گناهان کبیره دستغیب را خوانده بودم، حاجآقا ابوترابی گفت: بزرگترین گناه این است که انسانی مانع رفاقت با خدا شود. دنیای حاجآقا فرق داشت، او میگفت راه رسیدن به خدا از دل مردم است و همواره تأکید میکرد: پاک باش و خدمتگزار. یاد خدا و رفاقتها بود که ما را زنده نگه داشت.»
معاون صدای رسانه ملی سپس به بخشی از سختترین شرایط اسارت اشاره کرد و افزود: «۲۰ نفر را در اتاقی دو در دو کردند، رو به آفتاب. چهار پنج سطل آب میریختند که تبدیل به بخار میشد و حالت خفگی ایجاد میکرد. همه ایستاده بودیم، به صف. میچرخیدیم تا دهان خود را جلو سوراخی بسیار کوچک که روی در آهنی بود، بگذرایم. از این طریق نفس میکشیدیم. تا اینکه روزی فرمانده عراقی ما را جمع کرد و گفت چه میخواهید؟ یکی از بچهها به نام علی طریقی گفت: سه چیز، همان چیزهایی که به یک حیوان میدهید تا زنده بماند، هوا، آب و نان. این سخن خیلی به فرمانده برخورد. از آن روز یک ردیف بلوک از دیوار برداشتند تا هوا بیاید و بعد هم نان بیشتری رسید.»
بخشیزاده با مرور خاطرهای دیگر ادامه داد: «حاجآقا ابوترابی بعدها نماینده اول مردم تهران شد. خانهای نداشت. ما چند نفر از آزادگان نزد مهندس حیدری، معاون آقای رفیقدوست، رفتیم و در زمینه مسکن صحبت کردیم. مهندس حیدری خانهای چهارطبقه ساخته بود، هر طبقه دو واحد. قرار شد حاجآقا در یکی از واحدها بنشیند، یک واحد برای خانواده و دیگری برای دیدارهای مردمی. مدتی گذشت تا اینکه مردم محله دیدند هر شب، ساعت دو بامداد، کسی از لای درختها جاروی رفتگران را برمیدارد و خیابان را جارو میکند. پس از کنجکاوی فهمیدند او کسی نیست جز حاجآقا ابوترابی، نماینده مردم تهران. وقتی از او پرسیدند چرا این کار را میکند، پاسخ داد: پاکبانان خستهاند، بگذارید فردا صبح که میآیند و خیابان تمیز است، خوشحال شوند.»
این روایتها گوشهای از ایمان، صبر و بزرگی مردانی است که در سختترین تنگناها، نهتنها خم به ابرو نیاوردند، بلکه فرشتهوار چراغ ایمان و امید را روشن نگاه داشتند.